الساالسا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
سورنسورن، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

السا و سورن

صد روزگی سفر قشنگ ما

مسافر کوچولوی من امروز سفر بی نظیر من و تو صد روزه شد  و تقریبا صد و هشتاد روز دیگه تا اومدنت مونده واااااااای که از حالا حسابی تشنه دیدن و بوییدنتم تشنه شنیدن صداتم تشنه دیدن دست و پاهای کوچولو و صورت مثل ماهتم. از خدای مهربون میخوام که کمک کنه تمام روزهای مونده رو همینطور با عشق و شادی و سلامتی با هم طی کنیم و لذت ببریم . از فردا انشااله واسه سلامتیت ختم چهل روزه سوره یاسین همراه خوردن انار رو شروع میکنم امروز سوره رو با یه صوت دلنشین دانلود کردم که بشنوی و لذت ببری الهی فدات شم. ...
27 شهريور 1394

تولد بابا مسعود جون

آلوچه کوچولو امروز بیست و ششم شهریورماه تولد خاص ترین و مهربانترین مرد دنیاست ... بابای بی نظیر تو عزیزکم امروز چهارده هفتگی تو بود که دقیقا مصادف شده بود با جشن تولد بابا مسعود جون . و خوشی هرساله این روز با حضور تو صدچندان شده بود انشااله به امید خدا سال بعد واسه تولد بابا مسعودد جون تقریبا شش ماه داری الهی قربونت برم .
26 شهريور 1394

یه حس پروانه ای

چند روزیه که احساس میکنم یه پروانه کوچولو بالهای قشنگشو تو دلم باز و بسته میکنه و از شادی از ته دلم میخندم حس بی نظیریه مثل ترکیدن یه حباب ... دوست دارم که این حس رو لحظه به لحظه بیشتر  و بیشتر حس کنم . عزیزکم از روزی که دوازده هفته و دوروز  داشتی این حس گاه و بیگاه سراغم اومده و بی صبرانه منتظر بیشتر شدن این حسم . بابا مسعود جون هم هر روز میپرسه که کی میتونه باهات صحبت کنه و شعر بخونه و تو با تکونای قشنگت جوابشو بدی ؟ آلوچه جونم کاشکی میتونستم واست توضیح بدم که چه غوغای شیرینی در ما برپا کردی الهی قربونت برم که داری بزرگ و بزرگتر میشی و با این تکونای پروانه ای  نشون میدی که  هستی که عزیزترینی که خواستنی ترینی ...
15 شهريور 1394

عکسهای هفتگی

کوچولوی من بابا مسعود جون زحمت کشیدن و یه تخته خوشگل و گچ های رنگی خریدن که هر هفته بتونیم کلی عکسای قشنگ قشنگ بگیریم و تغییرات تورو ثبت کنیم و از بزرگ شدنت حسابی لذت ببریم . میدونم بعدا این عکسارو میبینی و با خنده های شیرینت ازمون دلبری میکنی ...
14 شهريور 1394

اولین دیدار ما و آلوچه

امروز یازده هفته و شش روز از اومدنت میگذره و نوبت غربالگری اول و سونوی ان تی بود چون بابامسعود جون زحمت کشیده بودن و خیلی زود واسم نوبت گرفته بودن خداروشکر اصلا معطل نشدم و سریع نوبتم شد حس و حال عجیب و غریبی داشتم قلبم داشت از شوق دیدنت به شماره میافتاد و بالاخره من دیدمت آلوچه تو کوچولو و بی نهایت  زیبا بودی سالم و وروجک انگشت کوچولوتو تو دهنت میکردی باور نکردنیه نه ؟ اون لحظه از شادی داشتم بال در میاوردم و فقط از خدای مهربون میخواستم که تا آخر دنیا صحیح و سلامت باشی . عزیزدلم شک ندارم که همیشه و همه جا هواتو داره و هیچ وقت تنهات نمیذاره تورو دستش میسپارم که بهترین محافظ و سرپرسته ... ...
12 شهريور 1394

ویارهای عجیب و غریب مامان کیمیا

نخودچی مامان سلام عزیزکم میدونی تمام من بی هیچ کم و کاستی درگیرت شده و هر لحظه ازین سفرقشنگ رو دارم با بودنت سرمست میشم ! شاید واست جالب باشه که با اومدنت من میل عجیبی به خوردن آبدوغ خیار پیدا کردم . از پیتزا و پفک که قبل بارداری کلی طرفدارش بودم فراری شدم . نون بربری و تن ماهی رو هم نمیتونم بخورم حتی تحمل دیدنشونو ندارم !!! خداروشکر هر روز حالم خیلی خوبه اما امان از وقتیکه شب میشه معده م انگار ورم میکنه و اصلا نمیتونم لب به چیزی بزنم حالا انشااله این حال بدم به گفته دکتر بعد از تموم شدن سه ماهه اول رفع میشه .  الهی فدای بابا مسعود بشم که با بد شدن حالم انقد نگرانم میشن و واسم شربتا و داروهای جورواجور میارن عزیزکم میدونی همین حس ...
6 شهريور 1394

لذت چاقی !

هر روز که از خواب پا میشم با لذت دور شکممو اندازه میگیرم و از بزرگ شدنش لبخند رضایتی میزنم ! من که تا چند وقت قبل بخاطر چند کیلو اضافه وزن مدام غصه میخوردم و باشگاه میرفتم حالا که آلوچه کوچولو اومده از بزرگ شدنش لبریز شور و شادی میشم و انگار همه دنیا رو بهم میدن. عجیبه این حس لذت بخش روز به روز بیشتر میشه خدای بی همتای من ممنونم بخاطر این روزای رویایی و لذت بخش ...
1 شهريور 1394
1